دیشب خسته بودم وسط هال ولو شدم ، خوابم برد، نصف شبی یه لحظه احساس کردم نفسم بالا نمیاد و دارم خفه میشم، جد و آبادم اومد جلو چشم!! افتادم به سرفه کردن و نفس نفس زدن، قشنگ اینقد سرفه کردم که بنفش شدم!
یکم که تونستم نفس بکشم تو اون تاریکی نگا بالا سرم کردم، دیدم بابام وایساده داره هر هر میخنده!!همینجوری، مات و خواب زده پرسیدم چیه؟!؟ چی شده؟؟

با خنده و خیلی ریلکس گفت:هیچی ندیدمت، پام رفت رو گردنت، بخواب بخواب!!!
1 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/12/15 - 23:15
دیدگاه
Mohammad65

{-7-}

1391/12/15 - 23:21